همه میدونن کی این بازی رو شروع کرد...

ساخت وبلاگ
یه شب بارونی که خدا داشت تو کوچه بن بستای شهر دنبال یه ته سیگاری که دوپک ازش مونده باشه میگشت که لابد کل شهرو زیرپا گذاشته بود و دکه ای باز نبود و حتما فردا حسابشونو میرسید با اتفاقایی که همش دست خودشه ، صدای یه خنده ای از گوشه ای شنید و وقتی رفت دید یه بچه ست که پدرمادرش گذاشتنش کنار خیابون و به امید اینکه میرسه دست یه آدم پولدار و میفرستش خارج و پزشکش میکنه،رفتن با خیال راحت پی ساختن بچه بعدی...بچه ام به خیال اینکه میمیره و از دنیای آدما به زودی راحت میشه داش بلند میخندید...خداهم که کلی سیگار کشیده بود و فکر کرده بود سر طراحی این بچه و حالا اینجوری میدیدش زورش داشت برش داشت بردش بالا پیش خودش و لابد با خودشم گفت هم براش پدری میکنم و هم مادری...شده میرم تو خونه مردم کار میکنم ولی نمیذارم بچه خم به ابرو بیاره...صب که شد وقتی خدا دید بچه داری چقد سخته و دیشب نذاشت چشم رو هم بذاره به فرشته هاش گفت پوشک برام درست کنید...اونام که بجز حمد و تسبیح کاری بلد نیستن و مجبور شدن بیان رو زمین و برن داروخونه و پوشک بخرن و تازه متوجه بشن اینجا چقد تورم بالاست..پوشکو بردن برا خدا و پس از رفع نیازهای اولیه نوبت این شد که بچه بازی میخواد و اسباب بازی...خداهم که نه گوشی داشت بده بچه بازی کنه و نه خps4 بهترین چیزی که به ذهنش رسید آدما بودن...دادشون دست بچه و گفت بازی کن...بازی کن...بازی کن...و خودش نشست و با لذت بازی بچه رو تماشا کرد...و الان سالهاست که داره بازی میکنه... اما...همه میدونن کی اول این بازی رو شروع کرد................................................................

هفت شهر عشق...
ما را در سایت هفت شهر عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbzmy-ss بازدید : 209 تاريخ : پنجشنبه 11 بهمن 1397 ساعت: 0:58