سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

ساخت وبلاگ
 

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی//////

چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی/////

به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد/////

بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی/////

نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند////

همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی////

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم////

که به روی دوست ماند که برافکند نقابی/////

سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد/////

که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی////

دل من نه مرد آنست که با غمش برآید////

مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی/////

نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری////

تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی////

دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی////

عجبست اگر نگردد که بگردد آسیابی////

برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن////

که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی

|+| نوشته شده توسط ms در دوشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۶  |
هفت شهر عشق...
ما را در سایت هفت شهر عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbzmy-ss بازدید : 220 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 14:00